تکه گمشده پیدا شده …
اگر بخواهیم برای زندگی آینده مان کاری انجام دهیم ، باید توجه خود را بر امروز متمرکز کنیم.
امروز همان جایی است که موفقیت فردا در آن نهفته است. اما چگونه می توانید فردا را از آن خود کنید؟
چگونه می توانید از شکسته شدن امروزتان جلوگیری کنید و در عوض ، از آن روزی بی نظیر بسازید؟
تکه گمشده این است :
رمز موفقیت شما را برنامه امروزتان تعیین می کند .
- هر روزتان را سرشار از موفقیت کنید ؟
- به هر روزتان توجه داشته باشید؟
- هر روز ثابت قدم باشید ؟
- هر روز به سود و منفعت دست یابید؟
- هر روز برنامه هایتان را دنبال کنید؟
- هر روز شانس های دیگرتان را نیز امتحان کنید؟
- هر روز آرامش درونی را تجربه کنید؟
- هر روز احساس رضایت داشته باشید؟
- اهمیت هر روز را درک کنید ؟
- هر روز را بیاموزید و رشد کنید؟
آیا همه این موارد در کنار هم از امروز روزی با شکوه و عالی نمیسازد؟!
تمامی این موارد به عملکرد امروزتان بسستگی دارد. هنگامی که درباره « برنامه » روزانه تان صحبت میکنم ، منظورم فهرست بایدها نیست. حتی از شما نمیخواهم از نوع خاصی تقویم ویا برنامه کامپیوتری برای مدیریت زمان تان استفاده کنید. من برنامه ای کلان را در نظر دارم. میخواهم به عاملی ایمان داشته باشید که می تواند نگرش جدید و کامل شما نسبت به زندگی باشد.
« یک بار تصمیم بگیرید… سپس هر روز آن را مدیریت کنید »
افراد در طول زندگی تنها تعداد انگشت شماری از تصمیم های مهم را اتخاذ می کنند. آیا این مساله برایتان جالب نیست؟ بیشتر افراد ، زندگی را سخت می کنند و در تصمیم گیری ها به بن بست می رسند. هدف من همیشه ساده کردن آن ، تا جای ممکن بوده است. من تصمیم های بزرگ را در دوازده مورد خلاصه کرده ام. هنگامی که این است که گام برداشتن در راستای این تصمیم گیری ها را مدیریت کنم.
اگر یک بار برای همیشه در این موارد اصلی و کلیدی تصمیم گیری و سپس هر روز آن را مدیریت کنید ، می توانید فردایی بسازید که آرزوی آن را دارید.
« افراد موفق تصمیم های درست را سریع اتخاذ و آن ها را هر روز مدیریت می کنند. »
هر چه زودتر تصمیم بگیرید و مدت طولانی تری آن را مدیریت کنید ؛ موفق تر خواهید بود. افرادی که نسبت به این تصمیم گیری ها و مدیریت آن ها بی توجه اند و اغلب با حسرت و افسوس به زندگی گذشته خود می نگرند ؛ مهم نیست تا چه اندازه با استعداد هستند و یا چه فرصت هایی را در اختیار داشته اند.
با حسرت و اندوه به نقطه پایان می رسیم ؟! یعنی چه ؟
نمونه برجسته این افراد اسکار وایلد است. او شاعر ، نمایشنامه نویس ، رمان نویس ، منتقد و فردی با استعدادهای بسیار بود . او در سال ۱۸۵۴ متولد شد و با بورسیه تحصیلی در بهترین مدرسه های انگلستان تحصیل کرد . او در زبان یونانی بی نظیر بود و توانست به واسطه مطالعاتش ، برنده مدال طلا در دانشکده ترینیتی شود . جایزه نیودیگیت به او اهدا شد و در دانشگاه آکسفورد به عنوان برجسته ترین چهره شناخته شد ؛ نمایشنامه های او معروف شد و سود بسیاری را نصیبش کرد . او افتخار لندن محسوب می شد .ظاهرا استعدادهای او بی پایان بود . کارن کنیون نویسنده مجله میراث انگلستان وایلد را پس از شکسپیر به عنوان بهترین نویسنده معرفی کرد. اما در پایان زندگی اش شکسته و ضعیف شد . او در زندان ، دورنمایی از زندگی اش را نوشت . او در این نوشته می گوید :
« باید بگویم زندگی ام را نابود کردم و هیچ کس نمی تواند تمام یا بخشی از آن را نابود کند مگر با دستان خودش . با جراَت این را می گویم . تلاش می کنم این را به همه بگویم گرچه شاید در این لحظه به آن حتی فکر هم نکنند . این اتهامی بی رحمانه است که بدون هیچ ترحمی به خود روا می دارم . بدتر از آنچه را که روزگار در حق من کرد ، خودم در حق زندگی ام کردم .
عده معدودی در طول زندگیشان این گونه موضع گیری می کنند و آن را می پذیرند . معمولا سال ها پس لز آن که شخص و زندگی اش نابود شود ، منتقدین و مورخان این مساله را تشخیص و تمییز می دهند . این مساله در مورد من فرق می کرد . من خودم آن را حس و دیگران را به درک آن دعوت کردم .
خداوند همه چیز به من عطا کرد . اما من به خود اجازه دادم افسون های بی معنی و آرامش و وسوسه انگیز ، مرا به سمت خود جلب کند . من با ولگردی ، خوش لباسی و شیک پوشی سرگرم شدم ؛ خود را در ویژگی های ناچیز و افکار پست محصور کردم . در نبوغ خود ، ولخرجی کردم و جوانی جاودانه ای را که شادمانی شگفت انگیزی به من می داد ، تلف کردم . من خسته از در اوج بودن ، در جستجوی یافتن حسی تازه ، آگاهانه به عمق سقوط کردم . من بیشتر و بیشتر به زندگی دیگران بی توجه شدم ؛ از هر آنچه خوشحالم می کرد لذت می بردم و سپس از آن می گذشتم . فراموش کردم که کوچکترین عملی در هر روز ، در ساختن یا تخریب شخصیت ، نقش دارد و در نتیجه هر آن چه را که فرد در خلوت خود انجام میدهد ، دیگران روزی دیگر آن را جار میزنند . من از این که ارباب خود باشم ، دست کشیدم ؛ دیگر کاپیتان روح خود نبودم و این را نمی دانستم . اجازه دادم لذت ، بر من مسلط شود . من در بی ابرویی تمام شدم . فقط یک چیز برایم باقی مانده است ؛ فروتنی مطلق .»
وایلد هنگامی دریافت بی توجهی اش به امروز ، او را زمین می زند که خیلی دیر بود . او خانواده ، شانس ، عزت نفس و علاقه به زندگی را از دست داده بود . وایلد در سن ۴۶ سالگی و در حالی که همه چیز خود را از دست داده بود درگذشت .
من معتقدم که همه افراد ، این توان را دارند که بر پیامدهای زندگی خود تاثیر بگذارند . راه رسیدن به آن ، توجه و تمرکز بر امروز است . بنجامین فرنکلین درست می گفت : « یک امروز ارزشمندتر از دو فرداست » هر آن چه دوست دارم باشم ، امروز در شرف آن هستم .
شما می توانید از امروز ، روزی عالی بسازید . در حقیقت می توانید از آن شاهکاری خلق کنید . این موضوع بعدی ما در مقاله هایمان خواهد بود…
با ما همراه باشید…