شما جهان را در پرتوذهن خلاقتان، و از راه هفت گونه فکری می شناسید.
اگرچه برای پیمودن مسیر زندگیتان، نقشه ای به دستتان داده نشده است، اما نشانه هایی در دست دارید که مطمئنتان کنند در راستای موهبت درونی تان گام برمیدارید ؛ عشق و عقل..
شاید از آخرین باری که درباره مغزتان فکر کرده اید مدت ها گذشته باشد. شاید حتی سر کلاس درس با این موضوع کلنجار رفته باشید.منظورمان از مغز ذهن نیست، بلکه خود مغز است. اگر از قبل هم، درباره دانش شناخت فکر مطالبی آموخته باشید، اکنون مهم است با چگونگی عملکرد مغز آشنا شوید، تا به عملکرد « مغز خودتان » پی ببرید.
علوم طبیعی درباره استعداد شما چه می گوید؟
مغز شما تقریبا از ۱۰۰ میلیارد سلول عصبی ساخته شده است، و هر سلول شبیه درختی است با یک تنه ی سلولی و شاخه های متعدد. هر فکر ما، یکی از این سلول های عصبی را می سازد و شاخه های آن هم خاطرات و دیگر اطلاعاتی هستند که از فکر سرچشمه می گیرند. در ازای هر « درخت فکر » که در نیمکره چپ مغزتان هست، نسخه مشابهی هم در نیم کره راست مغز هست، درست مانند تصویر آینه .
خداوند چگونگی ذخیره اطلاعات را در ذهن ما به شکلی بسیار امید بخش طراحی کرده است ؛ در سمت چپ مغزتان، جزئیات را رسم می کنید تا به تصویری کلی دست یابید، در حالی که در سمت راست مغزتان، از تصویر کلی، به جزئیات می رسید. بنابراین، اطلاعات یکسان، به دو شکل متفاوت در دو نیمکره ی مغز پردازش می شوند.
معنای جمله بالا این است که برای درک یک مطلب، و ایجاد حافظه ی پایدار به شکلی که به تقویت هوش منجر شود، دو تصویر آینه ای از یک « درخت فکر » باید با هم ارتباط برقرار کنند. نیم کره ی راست مغز باید با نیم کره چپ مغز ارتباط برقرار کند. هر دو نیم کره ی مغز باید با یکدیگر هماهنگ و در تشریک مساعی باشند. این بدان معناست که خداوند، شما و مغزتان را طوری طراحی کرده است که بتوانیدعمیقا تعقل کنید. هر قدر از این سلول های عصبی، شاخه های بیشتری بروید و هر قدر این شاخه ها با هم ارتباط بیش تری داشته باشند، هوش شما بیش تر خواهد شد.
اگر بر پایه ی استعداد درونی تان عمل کنید، این شاخه های فکری، راحت تر ایجاد می شوند، زیرا در این حالت، مغزتان مطابق با برنامه ریزی اصلی اش که پشتیبانی از استعداد درونی تان بوده است، کار میکند. این که چگونه اطلاعات را پردازش می کنید، این که چگونه هر مساله ای را حل می کنید، و این که چگونه از بینش منحصر به فردتان استفاده می کنید، همگی اجزایی تفکیک ناپذیر برای دست یابی به استعداد درونی تان هستند و نمی توانند مجزا از یکدیگر در نظر گرفته شوند ( در بخش های بعدی مقاله به ساختار استعداد درونی تان پی خواهید برد )
از نمونه هایی که به آن علاقه مندم زندگی اینشتین (Einstein ) است؛ او توانایی بالقوه اش را به اختیار خود درآورد، استعداد ویژه اش را پرورش داد، و بر پایه ی چگونگی ساماندهی مغزش عمل کرد، و به پیشرفتی سترگ دست یافت که ما هم از آن بهره مند شدیم.
شاید بدانید اینشتین سه ساله بود که حرف زدن را یاد گرفت؛ با این همه، یکی از بزرگترین مغزهای علمی تاریخ به حساب می آید. در۱۹۰۵ سالی که برای اینشتین « سال معجزه » بود، او مفهوم کلی فیزیک و الکترومغناطیس را دگرگون کرد و معادله ی E= me2 که احتمالا معروف ترین معادله جهان است. او در همه ی عمر و حتی پس از مرگش ( در ۱۹۵۵ ) تیترساز رسانه ها بود.
اگرچه اینیشتین، در طول زندگی اش دیگران را به پیروی از استعداد های منحصر به فردشان تشویق می کرد، جالب است بدانید حتی مرگش هم چیزهای زیادی به ما آموخت؛ این که چگونه هریک از ما دارای استعدادهای ویژه هستیم. توضیح این مطلب خوشایند نیست، اما باید گفت پزشکی که جسد اینیشتین را کالبدشکافی کرد، دکتر تامس هاروی از بیمارستان پرینستن بود، که مغز او را دزدید.
می توانید تصور کنید؟ او مغز انیشتین را از جمجمه جدا، و نگهداری کرد. دکتر هاروی باور داشت که این کار، اسرار نبوغ را آشکار خواهد ساخت و هرگز تا آخر عمرش هم دست از این عقیده برنداشت. او برش هایی از مغز را برای پزشکان و دانشمندانی در سراسر جهان فرستاد، که عقیده داشت در این تلاش به او کمک خواهند کرد. اکنون مغز اینیشتبن در بیمارستان پرینستن و تحت مراقبت و نظارت دکتر الیت کراوس قرار دارد.
آنچه در آن زمان آغاز شد و هنوز هم ادامه دارد، جست و جو برای یافتن اسرار نبوغ است. کشفیات جالب توجهی در این زمینه انجام شد. در ۱۹۸۵، دکتر مرین دایمند در دانشگاه کالیفرنیا-لس آنجلس، دریافت که در مغز اینیشتین، نسبت به سلول های گلیا،به سلول های عصبی بیشتر است. با در نظر گرفتن این که سلول های گلیا، پشتیبانی و تغذیه و سازماندهی و مدیریت سلول های عصبی را به عهده دارند، این نظریه پا می گیرد که هرچه تعداد سلول های عصبی بیش تر است. با در نظر گرفتن این که سلول های گلیا بیش تر باشد، بدین معناست که فکر، فعالیت بیشتری داشته است، و مغز با جدیت و شدت بیش تری کار کرده است. او خاطر نشان کرد که تعداد سلول های گلیا در قشر آهیانه ای سمت چپ مغز، به طور ویژه ای بیشتربوده است. قشر در هر نیم کره ی مغزی، در بخش بالایی قشر مغز، مسئول پردازش اطلاعات حسی، جهت یابی فضایی، منطق، استعداد ریاضی، استدلال فضایی، و تجسم سه بعدی است.
سپس در ۱۹۹۶، دکتر سندرا وایتلسن، در دانشگاه مک مستر اونتاریو، چند برشی را که هاروی برایش فرستاده بود، مطالعه کرد و کشف کرد که بخش آهیانه ای مغز اینشتین حقیقتا بزرگ تر از اندازه ی طبیعی بوده است و سلول های عصبی این ناحیه به شکلی فشرده کنار هم قرار گرفته بودند و به این ترتیب می توانستند سریع تر از حالت عادی با یکدیگر ارتباط برقرار کنند، و شاید در تفکر سریع و بی نهایت یکپارچه ی اینشتین سهمی داشته اند.
در حال حاضر، با وجود کشفیات شگفت انگیزی که درباره ی مغز انجام شده است، دانشمندان هنوز اطلاعات کافی ندارند تا با دقت ۱۰۰ درصد، ثابت کنند معنای کشفیات انجام شده چیست؛ به هر حال، تئوری رایج فعلی، همان تئوری دکتر وایتلسن است.
زمانی باور بر این بود که چون اینشتین مختصری ناتوانی یادگیری داشته است { با استدلال بر دوران کودکی او }، مغزش تلاش کرده است تا این ناتوانی را با افزایش رشدی و تکاملی بخش هایی از خود جبران کند ؛ اما با پی بردن به دانش استعدادهای درونی، درک کردن این مطلب بسیار ساده است که اگر این نواحی از مغز اینیشتین، تا این اندازه پرورش یافته و متکامل بوده اند، به سبب ( جبران ) ناتوانی او در یادگیری نبوده است، بلکه این ها ناحیه های مرتبط با استعدادهای ویژه ی او بوده اند که او با تلاش ها و کشفیاتش، و از روی اراده و نه به صورت اتفاقی وغیر اختیاری آن ها را پرورش داده بود.
گرچه اینیشتین هرگز آزمون « استعدادنما » را انجام نداده بود، اما جالب است اگر اصول کلی این آزمون را برای درک ساختار استعداد ویژه ی او هم به کار ببریم. البته بررسی کردن « استعدادنمای » کسی که همه مان می شناسیمش، صرفاَ تصویری به دست ما می دهد از این که اگر ساختار استعداد درونی مان را بشناسیم، می توانیم هر چه همسو تر با استعدادهایمان گام برداریم. به هر حال، آنچه در ادامه ارائه می دهیم، تنها بر پایه ی مستندات تاریخی است، نه « استعدادنمای » واقعی خود اینیشتین.
اینیشتین مغزش و طرز فکر منحصر به فرد و برجسته اش را به شکلی قابل ملاحظه به کار می گرفت. او با جدیت، با تعمق، و مطابق با استعدادهای ویژه اش تفکر می کرد. گفته خود انیشتین در توضیح چگونگی پردازش فکری اش، بسیار جالب توجه است : « کلمات هیچ نقشی بازی نمی کنند؛ بلکه هر چه هست، تصاویر ذهنی ای است کم و بیش واضح.»
اگرتوصیف خود انیشتین را- درباره آنچه هنگام فکر کردن، درون ذهنش می گذشت-در کنار روش علمی او در پردازش افکارش بگذاریم، چند نکته بر ما آشکار می شود : توانایی منطقی-ریاضی، استدلال فضایی، و تجسم سه بعدی، که جایگاهشان در لوب های آهیانه ای و پس سری است، آغازگر چرخه ی عمیق تفکر در مغز اینیشتین بودند. این ها همان ناحیه های مغز او هستند که بررسی های انجام شده، تغییرات چشمگیرشان را نشان داده است.
بنابراین، به نظر می رسد او به جای این که سر کلاس درس بنشیند و وقتش را صرف یادداشت برداری کند، با به کار بردن مهارت های منطقی، و بصری-فضایی، نخستین گام برای عمیق فکر کردن را برمی داشت. این توضیحی است بر این که او چگونه به فرضیه ی نسبیت پی برد ؛ او تصور کرد در فضا، بر پرتویی از نور سوار است، و به این ترتیب، جزئیات آنچه را می خواست به زبان ریاضی بیان کند، به چشم مشاهده کرد، سپس این تصاویر را به صورت معادلات و به زبان ریاضی عنوان کرد. ( البته این مطلب را در مطالب بعدی به صورت عمیق تر بررسی خواهیم کرد. )
پس باید در این جا تصدیق کنیم که همه ی ما دارای نبوغ هستیم، به شرط این که استعدادهای ویژه مان را به کار ببندیم. وقتی از استعدادهای ویژه مان را به کار ببندیم. وقتی از استعدادهایمان بهره می گیریم، مغزمان به سبب قابلیت انعطاف پذیری عصبی اش، دچار تغییرات – چه در ساختار مغز و چه در مواد شیمیایی درون مغز – با شواهد مادی به اثبات رسیده است. به این ترتیب، می بینیم که لازم نیست به دنبال عامل نبوغ مغز اینیشتین و به کار بردن آن عامل در مغز خودمان باشیم.
به جای این که به دنبال یافتن کلید نبوغ و هوش در لابه لای چین و شکن های مغز اینیشتین باشیم، باید از تحقیقات انجام شده این نتیجه را بگیریم : هنگامی که او از مغزش در راستای استعدادهای درونی اش استفاده کرد، توانست نبوغش را پرورش دهد، و جهان را دگرگون کند. او توانست مسئله ای را حل کند… مسئله ی کوچکی هم نبود.
شما هم می توانید کاری را بکنید که اینیشتین کرد ؛ البته شاید در مقایسه با نبوغ اینیشتین چندان نابغه هم نباشیم، اما در جایگاه خودمان خیلی هم عالی خواهیم بود. بگردید و استعدادهای درونی خودتان را پیدا کنید. با هم ببینیم چگونه می توانیم این کار را شروع کنیم.
هر یک از ما هفت ستون فکری داریم ؛ بنیاین که آغازگر استعدادهای منحصربه فرد ماست.همچنین، هر یک از ما دو ناحیه ی ابتدایی در مغزمان داریم که افکار و حافظه مان در آن جا ساخته دو ثبت می شوند.این دو ناحیه، دو ستون بالایی آزمون «استعدادنما» هستندکه ساختمان استعداد ویژه مان را بر ما معلوم می کنند. شما از راه این دو ناحیه، اطلاعات را دریافت، و به حافظه ی کوتاه مدت تبدیل می کنید.
از روی تحقیقات انجام شده حدس می زنیم که دو نقطه ی قوت برتر در ساختار استعدادی اینیشتین، عبارت بودند از منطقی – ریاضی و بصری – فضایی. این موضوع، توضیحی است بر این که چرا پیوندهای عصبی میان این دو ناحیه از مغز او، تا این اندازه محکم و عمیق بوده اند.پس از بررسی زندگی اینیشتین، به سادگی می توانیم تشخیص دهیم که او در راستای استعدادش عمل می کرده است.
این فقط نمونه ای ست از این که چگونه یک نفر، از استعدادهای درونی اش با چنین گستردگی ای استافده کرده است.همگان این توانایی بالقوه برای انجام دادن کارهای فوق العاده را دارند.
هر کس به شکلی خلق شده است که بتواند کاری را انجام دهد که کس دیگری نمی تواند؛ و با درک ساختار موهبت هایی که به ما داده شده است، می توانیم هدف از خلقتمان را کشف کنیم و به آن دست یابیم؛ پس بیایید کار را با برررسی کردن این هفت ستون فکری و همچنین آزمون « استعدادنما » آغاز کنیم.