آیا تا به حال به پولدار شدن فکر کردید؟ آیا تا به حال فکر کردهاید که راز ثروتمند شدن چیست؟ یا عادات بدی که باعث فقیر ماندن افراد میشوند چه چیزی هستند؟ امروز میخواهم یکی از رفتارهایی که باعث میشود برای همیشه فقیر بمانید را با شما به اشتراک بزارم.
نمیخواهم دربارۀ تنبلی یا سخت کار کردن صحبت کنم؛ این چیزی است که فقط عدۀ خاصی از مردم درباره آن میدانند. که من آن را با تعریف کردن یک داستان جالب و شاید دردناک از آدام برایتان توضیح میدهم.
آدام کسی بود که از زندگی فقط یک چیز را میخواست و آن پولدار شدن بود. و این آرزوی او، به خاطر اتفاق غم انگیزی بود که در کودکی برایش اتفاق افتاده بود. آدام در یک خانوادۀ بسیار فقیر بزرگ شد. به همراه دو خواهرش، مادرش و پدر بزرگش.
او با پدر بزرگش خیلی صمیمی بود. چون پدرش وقتی که جوان بود، فوت کرده بود. پدربزرگش همۀ کارهای یک پدر را برای او انجام میداد. مثل نصیحت کردن، تربیت کردن و بازی کردن. و او مهم ترین فرد زندگیش بود.
اما یک روز وقتی که آدام از مدرسه به خانه آمد متوجه شد که پدربزرگش در راه رفتن مشکل دارد. خانواده تصمیم گرفتند که او را به پزشک ببرند و بعد از عکس برداری، به او گفتند که اگر میخواهد مثل قبل راه رود، به جراحی تعویض مفصل ران نیاز دارد. اما آنها توانایی مالی این کار را نداشتند طی پنج سال بعد از آن، آدام شاهد زندگی پدربزرگش بود که روی یک صندلی مینشست و هر روز پیر تر و ضعیف تر میشد و سرانجام هم فوت کرد.
وقتی که آدام در مراسم خاکسپاری به تابوت پدربزرگش نگاه میکرد، زمانی بود که تصمیم گرفت ثروتمند شود. آدام با خودش میگفت: پول مشکلات را حل میکند، پول میتواند مشکلات آینده من را حل کند، پول باعث میشود که درد از بین برود.
او بی پولی را با ناراحتی، مرگ و ناامیدی همراه میدانست. و داشتن پول را همراه با خوشبختی و زندگی و نشاط! اما یک مشکل بزرگ وجود داشت. آدام نمیدانست که چطور باید پولدار شود. او فقط یک پسر معمولی بود. پس روز بعد شروع کرد به یادگیری درباره کسب و کار. شروع کرد به نگاه کردن ویدیو های آموزشی، خواندن کتاب، خواندن وبلاگ ها.
او سعی میکرد هر چیزی را که میتواند را یاد بگیرد اما همه آنها یک چیز را میگفتند؛ اینکه سالها وقت، تلاش و نظم و انضباط میخواهد تا بتوانید یک کسب و کار سودده و پایدار را بسازید!
اما آدام نمیخواست اینقدر صبر کند. او میخواست فوراً درآمد کسب کند. سرانجام او دنیای سرمایهگذاری را کشف کرد. جایی که او پولش را در سهام با ریسک بالا سرمایهگذاری میکرد تا شانس خود را برای بدست آوردن و یا از دست دادن پول زیاد امتحان کند. و دلیل این کارش هم این بود که در اینترنت داستانهایی را میخواند که چگونه افراد معمولی از یک تجارت، ده ها هزار دلار درآمد دارند.
پس او چند کتاب آموزشی خریداری کرد و بلافاصله شروع به سرمایهگذاری کرد. بعد از مدتی آدام واقعاً شروع به پول درآوردن کرد. او یک سهام به ارزش ۱۵۰۰ دلار خرید و آن را به قیمت ۱۸۰۰ دلار فروخت. یعنی در عرض چند ثانیه ۳۰۰ دلار.
بعد از شش ماه برد و باخت، او حدود ۲۵ هزار دلار پسانداز کرد. آدام از نتیجه راضی بود اما این نوع سرمایهگذاری های کم خطر واقعاً او را پولدار نمیکرد. پس تصمیم گرفت که کارهای با ریسک بیشتری انجام دهد.
یک روز وقتی آدام آنلاین بود سهامی را مشاهده کرد که به نظر میرسید رشد داشته باشد؛ در ابتدا تصمیم داشت که مبلغ متعارفی سرمایه گذاری کند اما بعد شروع کرد به خیالپردازی درباره اینکه چقدر میتواند در بیاورد اگر همه پولش را سرمایهگذاری کند؟
او تصور کرد که صبح روز بعد از خواب بیدار میشود و میبیند که قیمت سهام به ۸۰ هزار دلار یا ۱۰۰ هزار دلار و یا حتی ۲۰۰ هزار دلار رسیده است. میتوانید تصور کنید که در عرض یک شب این همه پول در بیاورید؟ این میتواند زندگیتان را واقعاً عوض کند!
این افکار از مغز آدام عبور کرد؛ این افکار از مغز دادم عبور کرد و مغزش دوپامین ترشح کرد. در همین تخیلات سر خوشانه بود، که همه پولش را در یک سهام سرمایهگذاری کرد. او فشاری را احساس میکرد که تا حالا تجربه نکرده بود برای اینکه خودش را آرام کند شروع کرد به انجام بعضی از کارهای عادی و خسته کننده روزانه، مثل باغبانی، شستن ماشین، بردن و آوردن خواهرش به مدرسه.
اما در پایان زمان آن رسیده بود که سهامش را چک کند. سیستم خود را روشن کرد و وارد بازار سهام شد روی سهام خود کلیک کرد و بعد چیزی را دید که هرگز فراموش نخواهد کرد. ارزش سهام به ۵۰ هزار دلار رسیده بود یعنی آدام در یک روز ۲۵ هزار دلار سود کرده بود. احساسی که در آن لحظه داشت غیر قابل وصف بود. او واقعا هیجان داشت و میتوانست آدرنالین را از سر خود تا انگشتان خود حس کند.
تنها کاری که باید میکرد این بود که دکمۀ فروش را فشار دهد که اگر این کار را میکرد ۲۵ هزار دلار به دست میآورد. اما قبل از این که این کار را بکند فکر کرد که چرا قبل از این کار کمی درباره سهام تحقیق نکند؟ پس شروع به خواندن یک سری فرمهای آنلاین کرد که پیش بینی میکرد آن سهام بالاتر هم برود.
و بر اساس دانش محدودی که از خواندن کتابها به دست آورده بود نمودار نشان میداد که سهام هنوز هم میتواند صعود کند. البته کتابهای او این را هم گفته بود که زیاد هم نباید ریسک کنید و همیشه وقتی که جلو هستید انصراف دهید.
اما دوباره آدام شروع کرد به تصور اینکه چقدر دیگر میتواند به دست بیاورد. و چقدر سریع میتواند پولدار شود؟ همان چیزی که تنها هدفش بود. او فقط این را میخواست پس تصمیم گرفت که فروش سهام را عقب بندازد و تا فردا صبر کند.
صبح روز بعد وقتی که از خواب بیدار شد سریع کامپیوتر خود را روشن کرد. بازار سهام را باز کرد و روی سهام کلیک کرد. در عرض ۹ ساعت سهام او تقریباً تبدیل به هیچ شده بود! و در طول هفتههای بعد هم تغییری نکرد. در یک چشم به هم زدن همه چیز از دست رفته بود و این اتفاق ضربه سختی به او وارد کرد. چون فوراً به یاد مرگ پدربزرگش و آن تجربه تلخ افتاد.
این داستان به شکل جالبی پایان پیدا میکند. اما قبل از بیان پایان داستان،میخواهم دو نکته مهم را درباره آدام به شما بگویم که احتمالاً اصلاً به آنها توجه نکردید.
آدام نمونهای از فردی است که یک کار خوب و یک کار بد انجام داد. کار بد او یک رفتار است که باعث میشود خیلی از افراد، فقیر باقی بمانند و کار خوبی که انجام داد این بود که روی خودش سرمایهگذاری کرد.
وقتی که هیچ پولی نداشت، او شروع کرد به تماشای ویدیوها، خواندن کتاب و مشورت با مردم. او ابتکار خوبی داشت. چیزی که برای موفقیت نیاز دارید.
کار بدی که انجام داد این بود که ناآرام بود. او به حدی بیتاب بود که توجه نکرد آیا به کاری که انتخاب کرده است علاقه دارد یا خیر؟! او ریسکهای زیادی کرد بدون اینکه دانش کافی داشته باشد! حریص شده بود و به چیزهایی که از کتابها یاد گرفته بود توجه نمیکرد و نمیتوانست طرز فکر منطقی داشته باشد.
اگر همه فکرتان این باشد که پول زیادی را در کمترین زمان داشته باشید، زمانی را صرف تخصص در کاری نمیکنید! در صورتی که کسب تخصص و خلق ارزشهای بزرگ در دنیا، راه اصلی پولدار شدن است.
پس اگر صبور نباشید، وقت دیدن نتایج کارها و سرمایه گذاری هایتان را به خودتان نمیدهید! همه اینها زمانبر است پس صبور باشید و به خودتان فرصت موفقیت بدهید.
برگردیم به داستان آدام؛ او هرگز از لحاظ مالی ثروتمند نشد اما یک کار غیر معمول را شروع کرد. او فهمید که دلیل اصلی میل شدید او به پول، ضربهای بود که از مرگ پدربزرگش خورده است و فکر میکرد که پول درد را از بین میبرد.
و این کشف باعث شد که به بررسی روانشناسانۀ تحول مرگ علاقه مند شود. و بعد یک کسب و کار را شروع کرد که در آن به مردم آموزش و کمک میکرد تا یاد بگیرند که چطور با مرگ عزیزان شان کنار بیایند. او هرگز در یک روز ۲۵ هزار دلار به دست نیاورد اما زندگی معناداری را پشت سر گذاشت.
نرگس فولادلو