#جول_اوستین
#قسمت_ششم
جول در مورد “خداوند تمام سختی ها را جبران می کند” توضیح می دهد
مثل قوم بنی اسرائیل نعمت های فراوان خواهید داشت
همین اتفاق برای “حضرت یعقوب” افتاد اوموافقت کرد هفت سال برای عمویش ” لابان” کار کند
در عوض می توانست با دختر او “ریچل” ازدواج کند “حضرت یعقوب” صادقانه هفت سال کارکرد و گله ی “لا بان ” را چند برابر کرد
و او را تبدیل به مرد خیلی ثروتمندی م کرد
اما” لابان “نظرش را عوض کرد
او گفت: تو میتوانی با دخترم “گیاه” ازدواج کنی
اما اگر بخواهی با “ریچل” ازدواج کنی، باید هفت سال دیگر کار کنی
قرارشان این نبود
ناعادلانه بود، او قولش را شکسته بود ” حضرت یعقوب” قبول کرد
در پایان چهارده سال، او به “لابان” گفت
می خواهد با “ریچل” و خانوادهاش به شهرش برگردد “لابان” عذاب وجدان گرفت
چون به “حضرت یعقوب ” دستمزدی نداده بود
او از “حضرت یعقوب” پرسید چه کاری میخواهد برایش انجام دهد “حضرت یعقوب” گفت: کمی بیشتر برایت کار می کنم
اما پولی نمی خواهم
فقط گوسفند و بزی که نشانه دارند میتوانی بقیه حیوانات را داشته باشی این طوری می دانی که وقتی می روم چیزی از تو را با خودم نبرده ام
تعداد کمی گوسفند نشانه دار وجود داشت
به همین خاطر” لابان” سریعا پذیرفت
او فکر کرد: معامله ی خوبی است
او آنقدر فریبکار بود
که شبانه همه ی گوسفندهای خالدار را جدا کرد
به این صورت “حضرت یعقوب” نمیتوانست چیز زیادی ببرد
چیزی که” لابان “نفهمید این بود که خداوند دنیا را کنترل میکند
وقتی او آماده است برای تان جبران کند افراد ناعادل نمیتوانند جلویش را بگیرند اتفاقات بد نمیتوانند جلوی او را بگیرند تمام نیروهای شیطانی نمیتوانند جلوی او را بگیرند که عدالت را به زندگیتان بیاورد
وقتی حیوانات یک دست زایمان کردند بچه هایشان خالدار و راه راه بودند
حرف آخر، حرف خداوند است
قوانین طبیعت، او را محدود نمی کند
رئیسی که نا عادل است، حرف بقیه! “لابان” گوشه ای ایستاده بود و سرش را تکان می داد
تا بفهمند چطور این اتفاق افتاده
او آنقدر مستاصل بود که گفت: “یعقوب” می خواهم معامله را عوض کنم
از این به بعد فقط حیوانات خالدار را میگیری “حضرت یعقوب ” گفت: باشد
از آن به بعد تمام حیواناتی که به دنیا می آمدند خالدار بودند “لابان” گفت : می خواهم دوباره معامله را عوض کنم
حالا من حیوانات خالدار را میخواهم
از آن به بعد تمام حیواناتی که به دنیا می آمدند یک دست بودند
نعمت” حضرت یعقوب” را دنبال میکرد او با گله ای چهار برابر عمویش” لابان” آنجا را ترک کرد
قضیه چه بود ؟ خداوند برایشجبران کرد
شاید کسی سر حرفش با شما نمانده معامله را عوض کرده اند، صادق نیستند نگران نباشید، خداوند به خاطر میسپارد او باعث اتفاقاتی خواهد شد که نه تنها آنها نمیتوانند متوقفش کنند بلکه حتی نمیتوانند توضیحش دهند
آنها گیج میشوند و میگویند: چطور اینقدر مورد لطف قرار گرفتی؟ هر چی بیشتر سعی کردن شما را زمین بزنند ، بالاتر رفتید هر چی بیشتر سعی کردن اعتبارتان را از بین ببرند و شما را نادیده بگیرند خداوند باعث شد بیشتر بدرخشید.